*;';پروازتاپروانگی;';*

در روزگاری که خنده مردم از زمین خوردن توست برخیز تا بگریند!!

فرشته....

کودکي که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسيد

: «مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد؛

اما من به اين کوچکي و بدون هيچ کمکي چگونه مي توانم براي زندگي به آن جا بروم؟»


خداوند پاسخ داد: «از ميان بسياري از فرشتگان، من يکي را براي تو در نظر گرفتم.

او در انتظار توست و از تو نگهداري خواهد کرد.»

اما کودک هنوز مطمئن نبود که مي خواهد برود يا نه.

کودک دوباره پرسید :

اما اينجا در بهشت من هيچ کاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم.

اين ها براي شادي من کافي هستند.

خداوند لبخند زد: «فرشته ي تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد.

تو عشق او را احساس خواهي کرد و شاد خواهي شد.»

کودک ادامه داد: «من چطور مي توانم بفهمم مردم چه مي گويند

وقتي زبان آن ها را نمي دانم ؟»

خداوند او را نوازش کرد و گفت: «فرشته تو، زيباترين و شيرين ترين واژه هايي را

که ممکن است بشنوي در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد

که چگونه صحبت کني.»

کودک با ناراحتي گفت: «وقتي مي خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟»

خداوند براي اين سوال هم پاسخي داشت: «فرشته ات دست هايت را کنار هم مي گذارد و

به تو ياد مي دهد که چگونه دعا کني.»

کودک سرش را برگرداند و پرسيد: «شنيده ام که در زمين انسانهاي بدي هم زندگي مي کنند.

چه کسي مرا محافظت خواهد کرد؟»

- فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد، حتي اگر به قيمت جانش تمام شود.

کودک با نگراني ادامه داد: «اما من هميشه به اين دليل که ديگر نمي توانم شما را ببينم،

ناراحت خواهم بود.»

خداوند لبخند زد و گفت: «فرشته ات هميشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد.

وبه تو راه بازگشت نزد مرا خواه آموخت؛ اگرچه من همواره در کنار تو خواهم بود.»

در آن هنگام بهشت آرام بود، اما صداهايي از زمين شنيده مي شد.

کودک مي دانست که بايد به زودي سفرش را آغاز کند. او به آرامي يک سوال ديگر از خداوند پرسيد

: «خدايا ! اگر بايد همين حالا بروم، لطفا نام فرشته ام را به من بگوييد.»

خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: «نام فرشته ات اهميتي ندارد.

به راحتي مي تواني او را مادر صدا کني .»

ℒℴνℯ**پروانگی**ℒℴνℯ

[ چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:,

] [ 21:13 ] [ *..رضوانه..* ]

[ ]

بي طاقتي..

انگار...

 

            بي طاقتي عادت آن روزها بود...

 

امروز براي گرفتن خبري از هم عجيب صبور شده ايم...!!

ℒℴνℯ**پروانگی**ℒℴνℯ

[ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:,

] [ 18:26 ] [ *..رضوانه..* ]

[ ]

ادعاي پاكي...

طرف بايكي ياره...

 

                    با بقيه ام آآآرررررره..

 

جالب اينجاست كه ادعاي پاكي هم داره!!!

ℒℴνℯ**پروانگی**ℒℴνℯ

[ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:,

] [ 18:23 ] [ *..رضوانه..* ]

[ ]

چت رستم وتهمينه....(جالب)


شبی خسته رستم ز رزم و نبرد کشید از درونش یکی آه سرد
نه جفتی که دستی کشد بر سرش نه یاری که بنشاند اندر برش
بخود گفت "رایانه "را ساز کن هم ایدون تو "وبگردی" آغاز کن
ز تن برنکند او سلاح و زره به "لپ تاپ" خیره به ابرو گره
چو "رایانه "را پهلوان"بوت" کرد سلاح و زره یک طرف سوت کرد
از این خیرگی گشت مامش غمین رخش پر زخشم و دلش پر زکین
بدو گفت رودابه ای پهلوان در آغاز گویم تو را با زبان
تو لشکر بیاراستی گاه رزم به آراستن نیست در خانه عزم ؟
اگر بر نتابی تو نظم درون تو را افکنم از سرایم برون
در اینجا سرو کارو تو با من است که رودابه چون زال پیل افکن است
تهمتن ازین گفته بگرفت خشم نتابید و گردید ، پر آب چشم
چو زین سرزنش گشت زار و پریش فراموش بنمود" پسورد" خویش
بزد بر سر" ماوس "مشتی گران که ترسند از هیبتش دیگران
در اندیشه می بود گُرد دلیر بپیچید بر خویش چون نره شیر
بیاد آمدش، ناگهان رمز خویش بیاورد "کیبورد" "رایانه" پیش
فشرد او بسی دکمه ها را به زور سرانجام بنوشت رمز عبور
نمایان شد آن صفحۀ نیلگون که می کرد او را همی رهنمون
که آکنده از "آیکون "رنگ رنگ که می برد او را به شهر فرنگ
به "چت روم"شد ناگهان پور زال که آنجا بود مرکز عشق و حال
در آنجا یکی بود دخت زرنگ به" چت" گشت با او همی بیدرنگ
مر آن دخت را نام تهمینه بود پری روی و پر مهر و بی کینه بود
تهمتن چو شد وارد گفتگو به او گفت اوصاف خود مو به مو
بگفتا منم رستم داستان بود شهر ما زابل باستان
یکی رخش دارم بسی تیز پا گذارد همی پشت سر" زانتیا"
به زور و به بازو ندارم همال نباشد در این باره جای سوال
به سیم و به زر خانه انباشته بنایی دو اشکوبه افراشته
مرا مرده ریگ است گرزی ز سام بکشتم به آن شیرها در کنام
چو تهمینه دید این همه فَر و جاه ز شادی بزد خنده ای قاه قاه
به خود گفت آن دلبر ماهرو روا نیست کم آورم پیش او
بگفتا سمنگان بود شهر من که گشته همی رشک ملک ختن
ندانی منم دختر پادشاه ندارد کسی همچو من بارگاه
که چون ماهم و پنجۀ آفتاب پری رو تر از دخت افراسیاب
به کاخ وبه باغ وبه ملک و سرا غلام و کنیزک به صف اندرا
به" وب کم" اگر رخ نمایان کنم تورا پاک شیدا و حیران کنم
بگفتا بیا تا ببینم تو را چو غنچه ز گلبن بچینم تو را
چو تهمینه آگه شد از آن نیاز بیافزود با عشوه بر فَر و ناز
بگفتا چه اندیشه کردی جوان که خواهی ببینی رخم را عیان
هزاران جوان مَر مرا خواستگار بزرگان و خوبان چو اسفندیار
چو رستم شنید این سخنهای او ببست ناگهان بغض راه گلو
سراپاش گردید خشم و خروش رگ غیرتش زود آمد به جوش
بزد بر سرمیز "رایانه" مشت دوصد ناسزا گفت و حرف درشت
بگفتا به رخ می کشی دشمنم تو پنداشتی کوهی از آهنم
مده بر دلم بیش ازین پیچ و تاب مکن بیش از این پور دستان خراب
چو تهمینه در مخ زنی بود چُست بخود گفت کارم شد اینک درست
به زانو درآوردم این پهلوان که دیگر ننازد به زور و توان
توانا تر از عشق نیرو مباد که ایزد بر این پایه گیتی نهاد
.....

ℒℴνℯ**پروانگی**ℒℴνℯ

[ چهار شنبه 15 آذر 1392برچسب:,

] [ 19:13 ] [ *..رضوانه..* ]

[ ]

تولدت مبارك....!!!!!!!!!!!!!!!!

صداي يك پرواز ...

            فرود يك فرشته..

                         آغاز يك معراج..

                                           وشروع يك زندگي...

تولد

       تولد

            تولدت مبارك دوستم(فاطمه جوووووون)!!!!!!!!!!!!!!!! 

 

 

حدس زدم شايد بياي وبم گفتم يه ذره غافلگير شي!ميخواستم عكس بذارم نشد يعني سيفونو بايد كشيد رو اين سرعت اينترنت!!!

ولش!آجي ايشالا جشن تولد 120 سالگيتو بگيريم!!!

ℒℴνℯ**پروانگی**ℒℴνℯ

[ جمعه 10 آذر 1392برچسب:,

] [ 1:31 ] [ *..رضوانه..* ]

[ ]

آهاي يكي...

اهای یکی که الان در خواب نازی 

اهای یکی که الان یادت رفته بخاطر نبودنت خواب از چشام دور شده 

اهای یکی که میگفتی تا تو رو دارم غم ندارم 

اهای یکی که میگفتی بی تو یه دقیقه هم نمیتونم 

الان چه جور راحت رفتی و تنهام گذاشتی چطور تونستی پس؟گریهگریه

 

وبلاگ:elnaznafasss.lxb.ir

 

ℒℴνℯ**پروانگی**ℒℴνℯ

[ جمعه 10 آذر 1392برچسب:,

] [ 1:29 ] [ *..رضوانه..* ]

[ ]

هوايت..

همش فکر میکردم فقط مال منی 

بودنت در کنار دیگران رو نادیده گرفتم 

 

امشب یهو دلــــــــــــم کودتا کرد...

 

 تو رو می خواســـــــــــت..

ســَـرَم رو کردم زیر ِ بالشت

 

آروم به دلـــــــــــم گفتم

 

 خــــــــــفه شو....

 

دوره دموکراسی گذشته.... می زنم لهـــــــــت میکنم!!!!!!!!

 

ℒℴνℯ**پروانگی**ℒℴνℯ

[ جمعه 10 آذر 1392برچسب:,

] [ 1:28 ] [ *..رضوانه..* ]

[ ]

هي..يار باوفا....

داشت به يارباوفاي گذشته اش فکرميکرد!!

همان موقع برايش پيامک آمد:دوستت دارم مراببخش.

 چشمانش ابري شد،خواست بنويسدکه عيبي ندارد،

گذشته هاگذشته،اما دوباره برايش پيام آمد:

ببخشيد اشتباه فرستادم

ℒℴνℯ**پروانگی**ℒℴνℯ

[ جمعه 10 آذر 1392برچسب:,

] [ 1:26 ] [ *..رضوانه..* ]

[ ]

بهانه ات را ميگيرد دلم...

دلم بهانه ات رامیگیرد...

چقدر امروز احساس میکنم نبودنت را...

صدایت درگوشم می پیچد وبی اختیار میگویم:

جانم…..

 مراصداکردی؟!

ℒℴνℯ**پروانگی**ℒℴνℯ

[ جمعه 10 آذر 1392برچسب:,

] [ 1:25 ] [ *..رضوانه..* ]

[ ]

اين روزها...

این روزها …

بیشتر از قبل حال همه را می پرسم…

سنگ صبور غم هایشان میشوم….

اشک های روی گونه هایشان را پاک می کنم….

اما…

یک نفر پیدا نمیشود که دست زیر چانه م بگذارد

سرم را بالا بیاورد و بگوید:

حالا تو برام بگو

چی شده ؟؟؟

ℒℴνℯ**پروانگی**ℒℴνℯ

[ جمعه 10 آذر 1392برچسب:,

] [ 1:23 ] [ *..رضوانه..* ]

[ ]

خدايا به من بياموز...

خدایا
به من بياموز دوست بدارم کساني راکه دوستم ندارند


عشق بورزم به کساني که عاشقم نيستند


بگريم براي کساني که هرگز غمم را نخوردند


محبت کنم به کساني که در حقم محبتي نکردند


به من بياموز لبخند بزنم به کساني که هرگز تبسمي به صورتم ننواختند
..

ℒℴνℯ**پروانگی**ℒℴνℯ

[ جمعه 8 آذر 1392برچسب:,

] [ 1:8 ] [ *..رضوانه..* ]

[ ]

ابليس...

نمی دانم دوستت داشتم یا نه؟

گفتی برو! باور نکردم.

اما خشم تو ساده نبود.

گفتی برو! انگار محکم تر از همیشه بود.

مهربانیت رنگ باخت.

گفتم به خاطر یک موجود خاکی رهایم می کنی؟

سکوت کردی.گفتی برو!

فریاد زدم نگاهم کن... نگاهم نکردی.

نمی دیدمت دلم نمی خواست آدمت را هم ببینم.

تکان می خورد و سخن می گفت انگار.

همه به خاک افتادند و سجده اش کردند.

گفتی جانشین من است خلیفه است…

روزی كه از من خواستی به غیر از توسجده كنم ،

به آن تلی از خاك كه كم‌كم تبدیل به گل میشد،

من نمیدانستم جنس آبی كه این خاك را گل میكند چیست.

نمیدانستم آب عشق چیست،

آب روح چیست؟

از آن به من ننوشانده بودی،

آخر جنس من از آتش بود و من برتر بودم!

من … سوختم .به خاک نیفتادم.چیزی تمام بدنم را فشرد.

نمیتوانستم برای یک مشت گل زانو بزنم.ایستادم.

محکم و مقتدر ایستادم.

گفتی زانو بزن.نتوانستم.فریاد زدم.

این همان آدم خاکی توست که ستم خواهد کرد.

سرکش و طغیانگر خواهد شد،

تنگ چشم و حریص ناسپاس و مجادله گر .این آدم توست؟…

باز سکوت ...آرام زمزمه کردی خلیفه است.

…وای خلیفه خلیفه خلیفه چقدر خندیدم!

خلیفه ای که دروغ می گوید خلیفه ای که گناه می کند.

خندیدم و طعنه زدم

یك خلیفه گناهکار!...

خندیدم! سجده نکردم! رانده شدم!
....
… نمی دانم دوستت داشتم یا نه؟ قرن ها از آن روز می گذرد

و من ساکن زمینم.

                               بین همه این آدمهای خاکی تو!

بین همه دروغها و حرص هایشان.

بین فراموش کاری های گاه و بیگاه و نادانی هایشان!

بین همان ها که می خواهند نبودنت را ثابت کنند یا نادیده ات بگیرند.

همان ها که گاهی فقط گاهی به سراغت می آیند.

و من از شوق لبریز می شوم

من ابلیس فرزند آتش!از ذلت این عنصر خاکی لذت می برم.

از این که امیدهایت را نامید می‌کنند شادی می کنم

.و دلم برای لغزش‌هایشان پر می زند.

وتو! با همه قدرت و بزرگی ات زیاده گویی‌هایشان را می بخشی

هنوز توبه می پذیری و باران می‌بارانی

و مهربانانه سر فرازش می کنی.

عجب از او که مهربانی‌ات را می بیند و ستم میکند

و عجب از تو که ستمش می‌بینی و مهربانی می کنی…

و من هنوز از این که زشتی‌هایشان را نادیده می گیری آتش می خورم

و برای نابودی‌اش قسم می خورم.

برای سر گشتگی‌اش لحظه شماری می کنم…
...

منم ابلیس!

 

ℒℴνℯ**پروانگی**ℒℴνℯ

[ چهار شنبه 9 آذر 1392برچسب:,

] [ 19:40 ] [ *..رضوانه..* ]

[ ]

قبر من...

خدایا مرا که آفریدی گارانتی هم داشتم ؟ دلم از کار افتاده !

دیدی آخر من را لمس کردی ؟
ولی حیف که سنگ قبر من احساس ندارد !


خوش به حال فرهاد که تلخترین خاطره اش شیرین بود !…

....

ℒℴνℯ**پروانگی**ℒℴνℯ

[ چهار شنبه 5 آذر 1392برچسب:,

] [ 19:35 ] [ *..رضوانه..* ]

[ ]

به سلامتي...

اول از همه به سلامتی دوستای گلم!!  

به سلامتی اون حس هایی که نمیشه به اشتراک گذاشت مگر با خدا
.
.
به سلامتی کسی که دیگه بهش زنگ نمیزنیم اما اگه بفهمیم خطش خاموشه دق می کنیم !
.
.
به سلامتی کسی که اگه همه باشن و اون نباشه انگاری هیچکس نیست
.
.
به سلامتی اونایی که خیانت رفیقو دیدن اما آخرین برگ رفاقتو نچیدن !
.
.
گفت : بزن به سلامتی پت و مت !
گفتم : حتما به خاطره اینکه خنده دار بودن ؟
گفت : نه ، به این خاطر که تا تهش با هم بودن !
.
.
به سلامتی اون پیرمردی که وقتی‌ ازش پرسیدن عشق چیست گفت همونی که منو پیر کرد !
.
.
به سلامتی چشمی که چشم ما رو روی همه چشما بست !
.
.
به سلامتیِ اونی که وقتی بودیم باهامون حال کرد ، اگه نبودیم ازمون یاد کرد !
اونی که اگه بودیم دعامون کرد ، اگه نبودیم آرزومون کرد !
اونی که وقتی بودیم خندید ، اونی که وقتی نبودیم نالید !
سلامتیِ اونی که هرچند دلخور بود ولی واس دلخوشیِ ما خندید
.
.
به ﺳﻼﻣﺘﯽ خیاطی که نمیدونه دلِ تنگشو کجا ببره

به سلامتی کسی که وقتی پیروز شدم گفت اون رفیق منه، وقتی باختم گفت من رفیقتم...

به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه...

به سلامتی اونی که بی کسه ولی ناکس نیست..

به سلامتی همه ی خوبایی که سخت مشغول شطرنج زندگی شون هستن و نمیدونن ما ، مات رفاقتشونیم...

به سلامتی میخی که هر چی زدن توی سرش،خم نشد...

به سلامتی لرزش دست های پیر پدر...

به سلامتی اونایی که درد دل همه رو گوش میدن ولی خودشون معلوم نیست کجا دردو دل میکنن...

به سلامتی بچه ای که شیمی درمانی کرده و همه ی موهاش ریخته و از باباش میپرسه: بابا الان من شدم شبیه روبرتو کارلوس یا رونالدو؟ باباش میگه: قربونت برم تو از همه ی اونا خوشگل تری...

به سلامتی بچه های بالاشهر که دست بند طلا دستشونو گردنبند طلا گردنشونه و به سلامتی بچه های پایین شهر که دست بند پلیس دستشونو طناب دار گردنشونه...

به سلامتی همه ی اونایی که خطشون اعتباریه ولی معرفتشون دائمیه...

به سلامتی کسی که وقتی دید توی تاکسی بغلیش پول نداره، به راننده گفت: آقا پول خرد ندارم واسه همه رو حساب کن...

به سلامتی اونایی که به پدر مادرشون احترام میذارن و میدونن تو خونه ای که بزرگترا کوچیک بشن، کوچیکترا بزرگ نمیشن...

به سلامتی مامانی که به خاطر ما هیکلش به هم خورد... به خاطر اون که مهمونی هارو با موندن در کنار ما عوض کرد... کیف پولش رو با پوشک بچه عوض کرد... به خاطر اون مادری که همه چیز رو با عشق عوض کرد...

به سلامتی پا برهنه ها که هیچ ریگی توی کفششون نیست...

به سلامتی گاو! نه به خاطر گاو بودنش به خاطر این که گفت ما، نگفت من...

به سلامتی دیوار که هر مرد و نامردی بهش تکیه میدن...

به سلامتی کلاغ که آزادی رو به زیبایی ترجیح داد...

به سلامتی مترسک که با یه لبخند به پهنای وجودش و دستهایی باز به فراخی آرزوش، تو حسرت یه آغوش گرم جون داد...

به سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نذاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره ...

به سلامتی مداد پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه ...

به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست...

به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه ...

به سلامتی کسی که هنوز دوسش داری ولی دیگه مال تو نیست ...

به سلامتی مادری که وقتی سر سفر غذا کمه تنها کسی که اون غذارو دوست نداره خودشه...

به سلامتی اونی که میاد تو وبلاگت نظر میذاره و میگه به منم یه سر بزن و وقتی میری میبینی خودش نیست , تبلیغاته...

ℒℴνℯ**پروانگی**ℒℴνℯ

[ چهار شنبه 5 آذر 1392برچسب:,

] [ 19:32 ] [ *..رضوانه..* ]

[ ]

كلاغ جان..

کلاغ جان! 

              قصه من به سر رسید...

سوار شو!

           تو را هم تا خانه ات می رسانم...

ℒℴνℯ**پروانگی**ℒℴνℯ

[ چهار شنبه 5 آذر 1392برچسب:,

] [ 19:28 ] [ *..رضوانه..* ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه