دیگر نمینویسم...
دیگر نمی نویسم . . .
دیگر از احساسم به تو نمی نویسم . . .
دیگر نمی نویسم دوستت دارم . . .
دیگر نمی نویسم بعد از تو چه به روزم آمد . . .
دیگر نمی نویسم دل کندن از تو مانند جان دادن بود . . .
دیگر از روز های عاشقانه یمان نمی نویسم . . .
دیگر نمی نویسم که به شانه هایت نیاز دارم . . .
نمی نویسم محتاج عطر مردانه ات هستم . . .
دیگر از بی وفای قصه یمان نمی نویسم . . .
دیگر نمی نویسم با آوردن اسمت دلم جان می گیرد . . .
دیگر از خواب های بی تو نمی نویسم . . .
دیگر نمی نویسم به خاطر ” او ” چه با ” من ” کردی . . .
دیگر نمی نویسم چه بی رحمانه رهایم کردی . . .
چه بی رحمانه به گریه هایم خندیدی . . .
چه بی رحمانه صدای خنذه های عاشقانه تان تا خواب هایم آمد . . .
و چه بی رحمانه از سرت افتادم . . .
دیگر نمی نویسم دلم برای شانه به شانه راه رفتن با تو پر می زند . . .
دیگر نمی نویسم عشق تو تاوان سنگینی برای دلم بود . . .
نمی نویسم دیگر صدای خنده های صادقانه یمان در خانه نمی پیچد . . .
دیگر نمی نویسم برای با تو بودن چگونه جنگیدم . . .
و نمی نویسم چگونه سپاه منطق تو در برابر سپاه احساس من پیروز شد . . .
من . . .
دیگر . . .
هیچ . . .
فرستنده:وبلاگ دختربد
ℒℴνℯ**پروانگی**ℒℴνℯ
نظرات شما عزیزان: