*;';پروازتاپروانگی;';*

در روزگاری که خنده مردم از زمین خوردن توست برخیز تا بگریند!!

رمان باورم کن فصل هشتم

ℒℴνℯ**پروانگی**ℒℴνℯ
ادامه مطلب

[ پنج شنبه 15 شهريور 1392برچسب:رمان عاشقانه,قهر,آشتی,بوسه,بخشش,سردرگمی,

] [ 20:36 ] [ *..رضوانه..* ]

[ ]

رمان باورم کن فصل سوم

برو به ادامه مطلب!!شاد باشید

ℒℴνℯ**پروانگی**ℒℴνℯ
ادامه مطلب

[ پنج شنبه 15 شهريور 1392برچسب:رمان عاشقانه,قهر,آشتی,بوسه,بخشش,سردرگمی,

] [ 20:16 ] [ *..رضوانه..* ]

[ ]

رمان باورم کن فصل اول

با صدای فرناز به خودم اومدم: یکتا جان، بیا عزیزم، با تو کار دارن.
گوشی رو ازش گرفتم: بفرمایید.
-تولدت مبارک!
با صدای بلند گفتم: مهشید تویی؟!
-پس انتظار داشتی کی باشه؟!
-قربونت برم عزیزم. چه خبر؟! خوش می گذره؟!
-هیچ جای دنیا کشور خود آدم نمی شه...راستی، زنگ زدم بهت تبریک بگم، تولدت مبارک عزیزم. ان شاالله که صد ساله بشی!
اشک توی چشم هام حلقه بسته بود. اونقدر به مهشید وابسته بودم که هر وقت صداش رو می شنیدم گر یه ام می گرفت. مهشید حرف می زد و من آروم گریه می کردم. سینا که با مهتاب صحبت می کرد و حواسش به من بود با دیدن اشک هام بهم خیره مونده بود.
مهشید: الو یکتا، صدامو میشنوی؟!
با بغض گفتم: آره، بگو عزیزم. گوشم با تو اِه .
مهشید: داشتم می گفتم با یه دختر آلمانی آشنا شدم که اوقات فراغتم رو بیشتر با اون می گذرونم. اما هیچکی برام مثل تو و پریسا نیست... راستی دانشگاه قبول شدی؟ پریسا چیکار کرد؟!
-آره عمران قبول شدم. پریسا هم فیزیک! تو چطور؟! دانشگاه می ری؟!
-براتون آرزو موفقیت دارم. آره منم مثل تو عمران می خونم .

بعد از اینکه کلی با مهشید صحبت کردم بغض هنوز تو گلوم بود. با وجود این همه آدم که دور و برم بود احساس تنهایی می کردم. اونقدر بهم ریخته بودم که

ℒℴνℯ**پروانگی**ℒℴνℯ
ادامه مطلب

[ پنج شنبه 15 شهريور 1392برچسب:رمان عاشقانه,قهر,آشتی,بوسه,بخشش,سردرگمی,

] [ 20:8 ] [ *..رضوانه..* ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه